وای خیالم راحت شدا. بالاخره همکارم رفت سونوگرافی. تازه بچش هم دختر بود
Wednesday, July 29, 2009
Monday, July 27, 2009
Friday, July 24, 2009
حرف های خاله زنکی
اینقدر لجم می گیره یکی از همکارام رو می بینم 6 ماهه حامله هست هنوز نرفته سونوگرافی ببینه بچش دختره یا پسر؟ چه حوصله ای داره. حالا که چی اینهمه صبر میکنه. تازه ماها که توی بیمارستان زنان زایمان کار می کنیم سونوگرافی رفتن کاری نداره که. همه چیز مجانی دم دستمونه. نه می خواد وقت بگیری نه هزینه ای داره نه معطلی. فقط می خواد اراده کنیم. اصلا به من ربطی نداره ها! ولی فقط از خونسردیش لجم می گیره.
Tuesday, July 21, 2009
بچه فریزری
امروز یه کیس جالب تو بخش دیدم.یه خانم و آقای دکتر که به هر دلیل تمایل به بچه دار شدن نداشتن اومده بودن توی آزمایشگاه که چند عدد جنین از خودشون فریز کنن تا اگه چند سال بعد خواستن بچه دار بشن ولی تا اون موقع قدرت باروری خودشون رو از دست داده بودن از این جنین های فریز شده استفاده کنن.خدا می دونه یه بچه فریزری چی از آب در بیاد
Saturday, July 18, 2009
فرمایشات خانم مهندس استامینوفن کدئین
نمی دونم چرا احساس می کنم همه آقایون مهندس که در سراسر دنیا مخصوصا ایران وجود دارن حق منو خوردن.اخه چرا زورتون میاره ببینین یه خانوم مهندس از شما به کارش وارد تره. بابا به خدا ما هم مثل شما رفتیم درس خوندیم. اگه بخواهین بدونین از شما هم درسخون تر بودیم. چلاق هم نیستیم و بلدیم آچار و پیچ گوشتی دست بگیریم و دستگاه رو تعمیر کنیم.طرف صحبتم با شما هم هست خانم دکتر ! چرا فکر می کنید آقای خ از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده و ما از دانشگاه آزاد واحد یارغوزآباد . تا روزی که طرز فکر امثال شما همین باشه هرچه به سرتون بیاد حقتونه. همون بهتر که آقای خ بیاد براتون کلاس بزاره و بعدش هم فاکتورهای بالا و بلندش رو پرداخت کنید. یه کاری نکنید دهنم باز بشه بهتون بگم حالا که اینجوره بهترین دکترهای متخصص زنان مرد هستن. ولی اگه بگم که منم میشم مثل شما. در حالی که به نظر من توانایی و شهرت اون آقای دکتر به جنسیتش ربط نداره بلکه به استعداد و تلاش و پشتکار خودش مربوط میشه
Friday, July 17, 2009
امان ازاین حرف مردم خواهر
بیچاره شوهرم. با این تفسیرهای جامعه شناسانه و روشنفکرانه که از عزیزان ارائه شد حتما تصور می شه که همسر دلبندم مردی با سیبیل های کلفت و ابروهای در هم گره خورده هست که همیشه هنگام راه رفتن پاشنه کفشش رو می خوابونه در حالی که یک دستمال یزدی نیز به دست داره. حتما من رو هم در حالی تصور می کنید که با چادر گل گلی پشت سر آقامون داریم میریم نماز جمعه در حالیکه قند عسل بغل باباشه و لابد یکی دیگه هم تو شکم من.
Wednesday, July 15, 2009
این اولین پستی هست که می نویسم.برام مهم نیست که کسی اینجا رو بخونه یا نه! یا اینکه اگه کسی اینجا رو خوند نظر به یا نده. هرچند
خوشال میشم نظر بقیه رو بدونم. این وبلاگ رو درست کردم که هر موقع دلم تنگ شد بشینم با مانیتور کامپیوترم حرف بزنم
به شوهرم گفتم می خوام یه وبلاگ درست کنم. گفت: نهههههههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!! .نکنیا!!!!!!!!!! من راضی نیستم.
تو دلم گفتم مگه می خوام چه کار کنم؟؟ راضی نیستی که نباش. وقتی رفتم وبلاگ درست کردم از کجا می خوای بفهمی؟اصلا حیف من که قبلش ازش نظر خواستم.اصلا کی گفته اگه زن بخواد وبلاگ بنویسه رضایت همسر شرطه؟
Subscribe to:
Posts (Atom)